معنی اولین پیامبر
حل جدول
آدم
اولین غزوه پیامبر اسلام
بدر
پیامبر
نبی، فرستاده، مرسل
ولی امر، نبی، رسول، فرستاده خدا، پیام آور، قاصد
ولی امر
نبی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه واسطه ابلاغ (کتبی یا شفاهی) باشد رسول پیام آور، قاصد پیک برید، پیغمر پیغامبر وخشور نبی رسول: و درود بر پیامبر گزیده محمد مصطفی و بر اهل بیت و یاران وی. (دانشنامه. منطق 1)
لغت نامه دهخدا
اولین. [اَوْ وَ] (ص نسبی) در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین. (غیاث اللغات). نخستین. صفت تعیینی عددی به معنی نخستین. (ناظم الاطباء):
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تودشمنکام.
نظامی (هفت پیکر).
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین ز اولین خوبتری.
سعدی.
اولین نقطه گرچه چست بود
آخرین بهتر از نخست بود.
امیرخسرو دهلوی.
- اولین حرف، به معنی علم لدنی. (هفت قلزم).
- اولین رایتی، کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (آنندراج) (هفت قلزم).
- اولین نقش، کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج). اولین نقش و نقش معلوم، بمعنی قضای ازلی است. (هفت قلزم).
- اولین و آخرین،متقدمین و متأخرین. (آنندراج).
اولین.[اَوْ وَ] (ع ص، اِ) ج ِ اول در حالت نصبی و جری: ثله من الاولین. (قرآن 13/56). || قدماء.
پیامبر
پیامبر. [پ َ ب َ] (نف مرکب) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی. رسول. آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه. رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک. پیک خبر رساننده. (شرفنامه). || پیام آور. رجوع به پیام آور شود.
فرهنگ معین
پیک، کسی که پیغام را می برد، نبی، فرستاده خدا. [خوانش: (پَ بَ) (ص فا.)]
فارسی به ایتالیایی
profeta
فرهنگ عمید
پیغمبر
فارسی به انگلیسی
Prophet
فارسی به عربی
نبی
معادل ابجد
352